۳۰ تیر ۱۳۹۲

شکسپیر، استاد کالبد شکافی توطئه



  نسخهء  چاپ شده در روزنامهء شرق: ۲۸ تیرماه 84 ( با اندکی تغییرات)

از جمله كسانی كه در بارهء "توطـئـه" و ذات توطـئـه موشكافی كرده اند شكسپير است. توطـئـه برای قدرت، توطئـه برای عشق، كاميابی ویا هر چیز دیگر.اما این استاد تشریح وکالبدشکافی هرگز توطئـه را با كينه توزی شخصی و يا واكنشی احساساتی تصوير نمی كند، بلكه آن را به عنوان نيرویی كه دردینامیسم و پویایی  هستی و زندگی  در جريان است توصیف میکند در کار  شكسپير توطئـه‌گر با هوشمندی خاصی اطلاعات و دانسته‌هایش را بدست آورده و یا گسترش میدهد، زیرکانه  برنامه می‌چیند، با سوءنيت و بی اخلاقی هرکسی را که بتواند بکار میگیرد و آلت دست میکند ویا دار ودسته ميسازد. و چه بسیار که با هوشمندی مثال زدنی خود مخالفش را تخريب مي كند و فريب ميدهد در محیط تنش آلودی که ساخته، با پرخاش يا مهربانی دروغين تا قتل و هر كار ديگری كه برايش ممكن باشد پيش میرود و كار خود راجلو  میبرد . " ياگو" توطئـه گر زيرك  نمايش نامه اتللو يكی از اين توطئـه پردازی‌ها  يا توطئـه شكافی های شكسپير است . (فقط يكی از آنها) . ياگو عشق دزدمونای بسيار زيبا را به اتللو (دزدمونايی كه ميتواند سهم او و دستاويزی برای اوجگیری او باشد) و همينطور جايگاه و مقام اتللو را بر نمی‌تابد  و كمر به حذف و نابود كردن اتللو می بندد (بهمین سادگی!). او به مدد ذكاوتی كه دارد، و از آنجا كه درخود شایستگی  ممتازی نمی بيند، برای فروانداختن او پيش از هر چيز به سراغ عميق ترين ضعف اتللو كه احساس حقارت اوست میرود. احساس حقارتی كه  چه بسيار  درون اتللو را آزرده است و از آن رنج برده است اما همیشه آنرا در پس هيبت و شایستگی خود پوشانده است  اما نقطه ویرانگر اوست. ياگو موفق می شود اين احساس حقارت لعنتی اتللو را مدام در برابر چشم او بگذارد. اتللو با ساختار روانی حساس وعاطفی خود، كاميابی از زن را فقط به شكل عاشقانه معنی دار می بيند، اما هرگز عشقی رانچشيده و شايد در اعماق وجود، هرگز خود را در خور آن نيز نديده است. و از همين روپیش آمد عشق دزدمونا در زندگی  او يك استثناء تكان دهنده است و از دست دادن او هم (به خصوص اگر به ارادهء دزدمونا باشد برايش شكستی تكان دهنده تر) و ياگو از همين در وارد ميشود  وبا  پرونده سازی خيانت  برای دزدمونا، توطئـه اش راشروع می كند . اتللو در كنار شعف از هيبت مردانه اش كه اين عشق را در دل دزدمونا افروخته همزمان دچار احساس ضعف وحقارت  ناشی از زشتی،  سيه  چردگی و داغ  نژاد پستی است كه به زعم زمانهء  خود دارد. و همهء اينها از همان ابتدا او را در برابر رقيب عشقی دروغينی كه ياگو برايش علم میکند، خلع سلاح می كند. ياگو  به مدد ذكاوت وپشتكار، اتللورا از راه همين احساس حقارت  وحسد تا مرز ديوانگی پيش  میبرد، وچون جوانمردی اتللو را هم می شناسد وميداند كه او كسی نيست كه حتی اگر در آتش حسد بسوزد ، بی انگيزه ای درست دست به انتقام از رقیب  نخواهد زد ، پس تا جايی كه ميتواند رقيب خود ساختهء او را هرزه وبی صفت میپردازد . در اين راه او نجيب زادهء ساده لوحی را كه اونيز عاشق دزدموناست آلت دست  میكند، و ميداند سر اين نجيب زاده يی را كه از سودای عشق دزدمونا  گيج است چگونه به ميل خود بچرخاند . يا چگونه از ضعف های رقيبی كه برای اوجعل كرده، ويا حتی از شوری كه در دستهء یاران و جنگاوران اتللوست چگونه برای ساختن آشوب وقتل هايی كه  كاملا ًطبيعی و باور كردنی باشند استفاده كند. و همين است كه سر انجام ياگو و توطئه‌هایش  ميتواند نظم روانی اتللو را مختل کند و همه چیز و همه کس  راهمانطور كه  میخواهد به اتللو بباورانند. و سر انجام آن شود كه اتللو در اوج آن تب ديوانگی، حسد و حقارت دست به قتل بزند و همه چيز همانطور كه ميل ياگوست  تا يك قدمی نتيجه پيش رود .
اما در قاموس طبيعتی كه شكسپير باور دارد، یاگو نمیتواند قدم آخر پیروزی را بردارد و توطئـه هرگز پيروز نمی شود، توطئـه در تمام طول پيشرفت خود از يك چيز غافل است وآن تضادی  است  كه با نظم درونی و حاكم بر هستی دارد (و از این نظر بسیار با شاهنامه همسوست). در نمايشنامه شكسپير توطئـه برای دلخوشی ما يا شكسپير نيست كه متلاشی ميشود، بلكه درست در جايی لو میرود و فرو میريزد كه رويداد‌ها به راهی جز آن نمی توانند بروند. در اتللو زن خوش قلب اما زبون ياگوی توطئه‌گر كه بسياری رازها را در دل دارد اما از روی زبونی و برخلاف میل باطنی اش هرگز جسارت آنرا نمییابد که چیزی را رو کند، ولی درست در لحظهء رو دررويی با يكی از زنجيره قتل‌های افسار گسیخته، كه حاصل گوریدن و تودرتو شدن توطئه اند، فرو میپاشد واین زن همیشه ترسو وزبون از وحشت قتلی كه ديده است  بی اختيار به شجاعتی مسلح ميشود كه  بی ترس از هر كسی واقعيت را بروز ميدهد.
شكسپير با اشاراتی آشكار، نقطهء طلايی تعادل هستی را سلامت  نفس وبصيرتی (كه نقطهء مقابل جهل است) میداند و به عبارتی امروزی تر تعادل و روان بهنجار، گرایش و گرانیگاه نهایی آفرینش و رویدادهای آنست واين ها نيرو هايی هستند كه فرد يا اجتماع هر چقدر بخواهند آنها را زيرپای منافع آنی يا دوره‌ای خود له كنند باز نابود شدنی نيستند و در لحظه‌ای معين به عنوان يك نياز بی رقيب و باهمان شدتی كه پايمال شده اند سر بر میكشند و حد اقل وظيفه‌ای  كه نو به نو انجام میدهند نزديك كردن يا باز گرداندن تعادل طبيعی (هنجار) به هستی و زندگی ماست. و البته طبيعی است كه باز از دل  نابهنجاری و جهلی ديگر توطئـه ای جديد شايد از نوعی كه در نمايشنامهء « ريچارد سوم» يا « هملت » می بينيم زندگی ما را می‌آلاید.
 توطئـه چه پديده‌ای ميرا و تمام شدنی و يا امتدادی ابدی و تمام نشدنی باشد، اما به هر روی‌ در آثار شكسپیر هرگز ميراثی دلخواه توطئـه‌گر از خود بر جای نمیگذارد. همهء كسانی كه دستی در توطئه دارند، حتی اگر فريب خورده‌ای ساده لوح باشند و يا مثل اتللو كه از خصلت نامتعادل  واحساس حقارت خود به دام توطئـه می افتد، به هر حال در آثار شكسپير به حكم قانون نانوشتهء حاكم بر هستی وزندگی، سزای نقشی را كه در توطئـه داشته اند  پس میدهند.